باید میدونستم نباید شانسی رو که بهم داده شده هدر بدم
پس دیگه هرگز اینطوری که با تو میرقصیدم نمیرقصم برای قلب و فکرت
بی خبری بهتره ، در دونستن حقیقت آرامشی نیست، درد تنها چیزیه که بهش
میرسی حالا که رفتی کاری که کردم اینقدر بد بود ?
که مجبور شدی تنهام بزاری .
پیش می آید گاهی در زندگی ات به هر دری که میزنی بسته است ! به هر
دیواری که چنگ می اندازی میبینی انگار نه انگار ،دست و پا میزنی در
مشکلاتت مثل اینکه در یک اتاق نمور و بی روزنه و در بسته .که حال ، حکایت
همان مشکلات است که هیچوقت راه فراری برایشان نداشتیم حالا هی مدام
از این در به آن در بزنیم فایده که ندارد باز بر میگردیم به همان خانه ی اول
یاد بگیریم این ،من، گاهی نیاز به رفع خستگی ،نیاز به نجنگیدن برای هیچ
چیز دارد .این من را رها رها کنیم ،چای بنوشیم و به دست های خدا خیره
شویم که سهممان از معجزه اش به وقتش رخ میدهد
عمر میگذرد و من بیشتر میفهمم که هیچ چیز در دنیا ارزش گریه کردن را
ندارد ما آدم ها مدام چیز هایی را اسمشان را مصیبت و بد بختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صد
سالگی حسرت لذت نبردن از زندگی را بخوریم ! شاید کلمه ی رها کردن و فرار
کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند از غصه هایت فرار کن در
ناکجاآباد درونت رهایش کن .و به دنبال هر چیزی که شادت میکند روانه
شو زندگی اگر چیز های زیادی برای گریه کردن دارد ،چیز هایی هم برای
لبخند زدن دارد فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی .
درباره این سایت